🌷بسم رب الشهدا🌷
📜 #چهل_خانه_ی_آسمانی
#شهید_محسن_شریف_زاده
قسمت آخر
پدربه محسن میگفت:من راضی نیستم تو به #جبهه بروی؛من پیرهستم محسن میگفت،خدای شما بزرگ است ورفت.
برادرش دراداره ی مسکن بود.وقتی به سرپل ذهاب رفته بودبه محسن گفته بود بیابرگردیم.محسن قبول نکرده بود.به برادرش گفته بود تو زن وبچه داری.من کسی راندارم فقط نگران پدرومادرهستم.برادرسراغ مربی محسن رفته بود وخواهش کرده بود که بامحسن حرف بزنید بامن برگردد.وجواب مربی شنیدنی بود.
مربی گفته بود،ماازپس این بچه برنمی آییم.مرتب نماز میخواندودعا میکندکه خدا شهادت رانصیبش کند.
🔸🔹🔸🔹🔸🔹
برادرمحسن که به اصفهان می آید مادرسراغ محسن راازاومیگیردوجواب میشنود که هرچه اصرارکردم نیامد.
مادرگفت؛۲۲دی ماه بودسال۶۵
خواب محسن رادیدم.
آمدپیش من وگفت:مادرمراسیرنگاه کن.
گفتم:قربانت بروم مگر کجا میخواهی بروی؟؟
گفت:فقط مرانگاه کن چشمهایم رانگاه کن.من همین جاهستم...
صبح ازخواب بیدارشدم نگران محسن بودم.خوابم رابرای پدرش تعریف کردم.پدرش میگفت نگران نباش ازبس نگران اوهستی این خواب رادیدی.
بعدها فهمیدم آن شبی که این خواب رادیدم،محسن رازنده ازآب بیرون کشیده بودند وزنده به گورکرده به شهادتش رساندند...
🌷🌷🌷🌷🌷🌷
نویسنده:خانم فاتحی
#شهید_محسن_شریف_زاده
دیدگاهها (۲)
ثریا نبی زاده
۲۷ آذر ۰۱ ، ۰۹:۰۵
خدایا به ما هم توفیق هدایت و اخلاص عنایت فرما 💖
پاسخ:
۱ دی ۰۱، ۰۷:۰۸
منصوره زاهدی
۲۰ آذر ۰۱ ، ۱۵:۵۳
سلام
اشکم با خواندن اولین مطلب جاری شد
الهی شهادت نصیب ما کن
پاسخ:
۲۱ آذر ۰۱، ۰۴:۱۱