شهید سعید چشم به راه
- مال هشت سال دفاع مقدس نبود فقط مال دوره دهه شصت نبود مال همه دهه هاست یک الگویی شد برای همه دهه ها دهه نودی که ما در آن زندگی می کنیم و دهه های بعدی که در انتظار هستیم که بیایند و بتوانیم سرنوشت خود را در آن دهه ها رقم بزنیم. خاطرات قشنگی که از آن دوره کودکی این شهید اگر به خاطر دارید برای عزیزان بگویید دوره های مثلا قبل از دبستان چطور با شما ارتباط برقرار می کردند چطور با پدرشان ارتباط برقرار می کردند.
مادر شهید: خیلی بچه باگذشتی بود مثلاً دوستان که با هم دعواشون می شد آن وقت می دیدم اشک تو چشمش بود می رفت طرف آنها می گفتم مامان بگذار اشک چشمش بخشکد بعد برو خیلی گذشت و ایثار داشت من وقتی فکر می کنم خیلی مهمه اما اینها را خدا برای خودش آفریده بود ابتدایی بود ما نبودیم تو خونه ایشون نماز می خوند خواهرش گفته بود آره ایستادی نماز حالا مامان بابا می آیند و چیزهایی که تشویق می کند آدم را برای نماز خواندن آن وقت تو قنوتش می گفت من برای ریا نماز نمی خوانم.
- شما و پدرشان چطور با شهید ارتباطات را حفظ کردید؟
آن جور که اول خدا دوست می داشت اول رضایت خدا بعد هم هر چی او دوست می داشت تقریبا عمل می کردیم و هر وقت هم صلاح بود می آمد می گفت چکار کنید و همیشه راهنمامونه.
- با نوه ها با بچه های برادر چطور ارتباط برقرار می منند؟
الان بالاخره چیز هم نباشد ولی گره گشا است. یکی به یکی می گوید پشت پرده مثلا برای ازدواج هاشون برای هر کاریشون تنهاشون نمی گذارد کمک حال است در هر حالی کمک حالمون است در هر حالی در هر جایی کمک حالمون است جوری نیست که تنهامون گذاشته باشد یا من فکر کنم نیست. هر کس می گوید چند تا بچه داری؟ می گویم دو تا پسر و دو تا دختر سلامت باشید جوری نیست که بگویم نیستش نیست واقعا می گویند شهیدان زنده اند واقعا همینه.
ارتباط شهید با امام رضا علیه السلام چطور بود؟
والا چند سال قبل مشرف شدیم مشهد آن وقت دیدمش گفتم مامان این جا چه کار می کنی؟ گفت نوکر همیشه نوکره بعد خدمت آقا علی بن موسی الرضا رسیدم پشت سر آقا. آقا فرمودند که من و مادرم به ایشون اجازه دادیم که هر کس آمد سر قبر حاجتش را بده به جز این که صلاح خدا نباشد هر کاری باید صلاح و مصلحت خدا باشد یک دفعه می گفت مگر سلمان که بود؟ سلمان یک زرتشتی بود ولی رضایت خدا رضایت ائمه رضایت آقا امام حسین را در نظر گرفت و یک سلمان شد و اگر هر کسی بخواهد بتواند می تواند یک سلمان زمان بشود.
- قطعا این ظرفیت در وجود جوان های ما هست حتی حالا شهید چشم به راه که از شهدای دفاع مقدس هستند برای ما عزیز و گرانقدرند ما این ظرفیت را در وجود جوانهای امروز هم می بینیم شهدای مدافع حرم یکی از نمونه های اینها هستند توی همین جامعه بزرگ شدند بین همین مردم بزرگ شدند تو همین شرایطی که ما زندگی می کنیم زندگی کردند و آسمانی شدند این نشان می دهد که ...
مادر شهید: تو عمل که ایشان اول که این جا خیلی نبود اصلا ایشون پانزده سالش بود که رفت بیست سالش شد که شهید شد آوردندش. ولی خب رفتار و کردار او ببینید هر چی رهبر می گفتند این می گفت عمل کنید اطاعت می کرد قبول می کرد حرف های رهبر را.
- از خاطرات جبهه برای شما تعریف می کردند توضیح می دادند چه کار کردند؟
مادر شهید: اصلا ابدا برای حرف نمی زدند حالا هر دفعه دوستان برای ما می گویند همه دوستانش فقط می گفتند او یک جوری بود که همه ما دوست داشتیم با او باشیم رفتارش گفتارش همه چیزش جوری بود که یک مسلمون بود یک شیعه حقیقی بود این جوری بود کاراش این جوری بود که همه قبولش داشتند الانه یک دوستش تعریف می کرد می گفت فقط دلمون نمی خواست از این جدا بشیم چون رفتار و کردارش را همه دوست می داشتیم از اسراف چقدر می گفت که نباید اسراف کرد مال بیت المال است از هر چیزی و می گم که معلوم بود که واقعا یک ولایتی صددرصد است.
سفارش می کرد چه قبل از شهادتش چه بعد از شهادتش برای ولایت فقیه خیلی سفارش می کرد و می گفت که از ولایت فقیه پشتیبانی کنید و ان شاءالله خدا کمکمون کند بتوانیم قدر این نعمتی که خدا بمون داده است بدونیم اگر یک مملکت دیگر بود و این خبرها شده بود حالا مگر به این زودی ها آتش خاموش می شد ولی به کلام رهبران و پشتیبانی امام زمانمان بود که این آتش خاموش شد پس وظیفمون است همیشه برای سلامتی آقا دعا کنیم برای سلامتی آقا صدقه بدهیم و پشتیبانشون باشیم تا آنجایی که می توانیم توان داریم باید پشتیبانی کنیم از ولایت فقیه. اگر ولایت فقیه نبود که وای به احوالمان بود.
- ایشان در زمان امام خمینی بودند و ارتباط ایشان با آقا و ارتباطشان پس از شهادتشان می خواهیم توضیح دهید اما اول در زمان حیاتشان بگویید چطور ولایتمداری کردند یک مقدار را شما فرمودید اما اگر چیزی در ذهنتان هست بیشتر بگویید.
مادر شهید: والا بله خدا او ان شا الله درجاتشون عالی است متعالی کند. آن زمان که امام خمینی بودن
د الان هم به ما سفارش این را می کند پشتیبان ولایت باشید از ولایت حمایت کنید الان ایشان هم جانشین امام خمینی هستند همیشه می گفتند هر که قلب رهبر را به درد بیاورد قلب امام زمان را به درد آورده.
یکی این که این از به دنیا آمدنشان بعداً هم ایشون خیلی گذشت داشت خوش اخلاق بود و حمله رمضان بود دوباره به دنیا آمدنش رمضان بود به حاج آقا گفتم این پسرمون بود تقریبا هفت هشت ماهش بود این که الان بابا زهرا جون. گفتم که حاج آقا اسلام فعلا خون می خواهد هر کدامتان می توانید بروید بعد نگویید به خاطر شما نرفتم اتفاقا تعطیلات شد بعد از ماه مبارک رمضان ایشون رفت و از حاج آقا اجازه گرفت و گفت که برم گفتم هر جوری می خوای ولی باید درست را ادامه بدهی پانزده سالش بود گفت قول میدم درسم را هم بخوانم رفت و تعطیلات تمام شد و دوباره می خواست برود حاج آقا گفت شما به من قول دادی گفت حالا هم قول می دهم ولی همیشه که جنگ نیست درس را همه جا می شود بخوانی آن وقت تو جبهه درس می خواند موقع امتحانات می آمد اینجا امتحانش را می داد و می رفت که البته دیپلم و اینهاش را خودش ندیدند این جا و می رفت تا آن وقت که این ها جبهه بودند من می گفتم یا حسین پدری کنید برای رزمندگان یا زهرا مادری کنید و پیش خودم می گفتم که اگر یک موقع خدمت حضرت زهرا برسم حضرت می گویند من حسینم را برای اسلام دادم تو چی کار کردی من همین طور در این فکر بودم تا این که آمد و چند تا خصوصیت ایشون داشت یکی این که چه قبل از زندگیش چه بعد از شهادتش می گفت اگر دنیا می خواهید اگر آخرت می خواهید فقط خلوص نیت برای خدا حرف بزنید برای خدا سکوت کنید برای خدا بروید نروید هر کاری می کنید اگر رضایت خدا هست انجام بدهید اگر نیست انجام ندهید اگر خیر دنیا و آخرت می خواهید یکی این که خیلی احترام به پدر و مادر بگذارید خلاصه اش می کنم تا دفعه آخر که آمد مرخصی می خواست برود حاج آقا گفت بابا بیا بنشین من را هم صدا زدند گفتند بابا باید ازدواج کنی من حسرت دارم بعد گفت خدا شاهده همه فکری می کردم جز ازدواج ولی تا دید باباش خیلی اصرار می کنند گفتند باشه بابا ناراحت نشوید پانزده روز دیگه خبرش را به شما می دهم بعد همیشه وقتی می خواست برود حاج آقا پشت سرشون آیت الکرسی می خواندند و صدقه می گذاشتند گفت بابا من هم یک خواهشی از شما دارم حالا وقتی می خواست برود شما قبل از من بروید از خانه بیرون هر چی غیر ممکن است من زودتر از شما از خانه بروم بیرون. می خواست آیت الکرسی را بابا نخوانند بعدی وقتی بابا رفتند آمد با من دست و روبوسی کرد و گفت مامان برای همیشه خداحافظ وعده من و شما باب المجاهدین گفتم به خدا سپردمت فقط ما را از یاد نبر فقط خیلی شیرینی گرفته بود گفتم این دفعه شیرینی گرفتی گفت می خواهم بگویم من یک خبر مهمی در پیش است و خب معلوم بود این دفعه شهید می شود هر که می دیدش از نور صورتش و اینها مشخص بود یکی از همرزمانش گفت اگر این شهید نمی شد ما شک می آوردیم و ایشون خیلی به نماز اهمیت می داد نمازش مثل نمازهای ما نبود آقای نیلی پور یک دفعه می گفتند من لذت بردم یک دفعه نمازش را دیدم نمی گفت حالا این جا جمعیت است این جا شلوغ است اصلا یک حال خوشی برای خودش داشت و یک وقت هم اگر تو خونه نماز می خواند خیلی اصلا نمی آمد اگر هم یک دفعه چند روز مرخصی داشت باباش می گفتند بابا چقدر عجله داری برای رفتن مگر چه خبر است آنجا چه کار می کنید گفت هیچی می خوردیم و می خوابیدم و توپ بازی می کنیم راست می گفت رو تانک بود و ما نمی دانستیم این فرمانده است وقتی شهید شد به ما گفتند از دبیرستان پریشبها آمده بودند این جا گفتند یکی از فامیل رفته بود جبهه آن وقت دیده بود که او وقتی می خواست برود نماز جماعت عطر می مالد کف پایش می گفتند این چه کاری است که می کنی می گفت این یک حق الناس است اگر کف پای من بو بدهد آن که پشت سر من سرش را می گذارد به سجده از بوی پای من ناراحت می شود این حق الناس است خیلی اهمیت می داد به حق الناس به حجاب به ولایت فقیه می گفت پشتیبان ولایت فقیه باشید امر به معروف کنید حجابهاتون را حفظ کنید از حق دفاع کنید و تو وصیت نامه اش هم نوشته هر که قلب رهبرم را به درد آورد من قیامت شکایتش را پیش رسول الله می برم و قیامت جلویش را می گیرم تو وصیت نامه اش نوشته بود هیچی این دفعه که رفت حمله فاو بود ایشون که شهید شد دوستان نشسته بودیم ختم برداشته بودیم برای پیروزی یک لحظه من این جوری شدم دو تا خانم سیاه پوش آمدند جلوم نشستند و گفتند که اگر بدانی بچه ات چقدر به اسلام خدمت کرده تا شهید شد هیچ وقت گریه نمی کنی خبر شهادتش را که آوردند ما دیگه فهمیدیم که شهید شده برده بودندش شیراز و تا وقتی که آوردندش به ما خبر دادند که آوردندش اصفهان من همان شب خوابش را دیدم که گفت مامان فردا که می آیید می بینید این چیزها را من هیچی نفهمیدم آقا امام حسین و حضرت زهرا بالای سرم بودند
یک گل دادند من بو کردم آن وقت این چیزها را نفهمیدم هر وقت خواستید گریه کنید برای غربت حسین و سر مقدس حسین گریه کنید مامان از قفس آزاد شدم آزاد شدم آزاد شدم حالا بیایید بریم جام را نشان بدهم وارد یک باغی شدم خدا شاهد است وقتی وارد این باغ شدیم تمام درخت ها بش تعظیم کردند بعد گفت بیا تا قصرم را نشان بدهم قصرم پهلوی قصر آقا امام حسین علیه السلام است و واقعا همین بود و وقتی هم رفتم برای شناسایی اش گفتم مامان حیف این شکل تو بود که فدای چیز دیگر می شد باید فدای قرآن و اسلام می شد ان شا الله مبارکت باشد و خدا به ما توفیق بدهد که بتوانیم راهشان را ادامه دهیم شرمنده شهدا نباشیم حالا می گویند شما خانواده شهدا هستید و مسیولیت هم سنگین است خدا کمکمون کند وظیفه مان را انجام دهیم خدا ما را قدردان این انقلاب و این رهبر بکند و کفران نعمت نکنیم این بچه ای که پریروز شهید شد همین یک بچه قیامت جلویمان را بگیرد و بگوید چرا همچین کردید آن وقت ما چه جوابی داریم بدهیم خدا کمکمون کند که وظیفه مان را بتوانیم انجام دهیم ان شا الله
زایر کربلاست جلوی پاش بلند شو
دیدگاهها
هیچ نظری هنوز ثبت نشده است.