۱ مطلب در آبان ۱۴۰۲ ثبت شده است

تکمیل خاطرات شهید چشم براه

 
مادر شهید چشم به راه:
خدمت حضرت معصومه صلوات: اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم
حمله رمضان بود من به آقا سعید و حاج آقا خدا رحمتش کند گفتم اسلام فعلا خون می خواهد هر کدامتون می توانید بروید یک موقع نگویید به خاطر شما ما نرفتیم. ماه مبارک رمضان تمام شد و تعطیلات شد ایشان پانزده سالش بود رفت گفت بابا تعطیلات شده گفتم می خواهی چه کارکنی؟ گفت شما بگو من چه کار کنم؟ من دلم می خواهد بروم جبهه گفتم بچه پانزده ساله برود جبهه چه کار کند؟ گفت می روم تو آشپزخونه کمک آشپزی. گفتم می خواهی بروی برو ولی باید درست را ادامه بدهی گفت باشد رفت و تعطیلات تمام شد و نیامد وقتی آمد باباش گفت تو به من قول دادی گفت حالا هم قول می دهم درس را همه جا می شود خواند آن جا درس می خواند و موقع امتحانات می آمد این جا امتحان می داد و بعد رفت و درسش را تمام کرد و اتفاقا دیپلمش را هم خودش ندید ما خودمان رفتیم گرفتیم این بود و تا موقع شهادت. من همیشه می گفتم من اگر لیاقت داشته باشم خدمت حضرت زهرا برسم حضرت زهرا می گویند من حسینم را برای اسلام دادم تو چکار کردی؟ و ایشان خیلی پسر مرتب و منظمی بود خیلی مرتب بود و خیلی خوش اخلاق بود جوری بود که همه دوست داشتند با ایشان همزبان بشوند بروند و بیایند. سه خصلت داشت خصلت‌های خوب زیادی داشت اما سه خصلت خیلی مهمی داشت برای همین سه خصلت است خدا به او مقام داده. یکی این که اول به ما می گفت اگر دنیا می خواهید اگر آخرت می خواهید فقط رضایت خدا را در نظر بگیرید. همه کارهایتان خوردن خوابیدن حرف زدن سکوتتان ببینید رضایت خدا هست ببینید رضایت خدا هست حرف بزنید اگر نه سکوت کنید. یکی این که نماز می خواند مثل من دولا و راست نمی شد نماز می خواند خیلی که نبود تو خانه پانزده سالش بود که رفت زیاد که نمی آمد مرخصی مثلاً می رفت تو اتاق در را می بست می آمد بیرون از بس گریه کرده بود رویش را می شست بعد می آمد می نشست. یکی این که خیلی به پدر و مادر احترام می گذاشت اگر هر چقدر هم به ضررش بود اگر بابا می گفت نه نمی کرد آن کار را. مثلاً ما آسمان را نوشته بودیم مکه ایشان گفت اگر زحمتی نیست اسم من را هم برای مکه بنویسید مثلاً امروز نامه اش بود فردا خودش آمد گفتم خودت و نامه ات با هم می آیید گفت از خدا ترسیدم دستور دادم به بابام گفتم اسم من را بروید برای مکه بنویسید و از خدا ترسیدم باباش گفت که من به جز تو دیگه پسر بزرگ ندارم شما تو آمد و رفتم باشید و تو را می خواهم با خانمت بفرستم مکه ان شاالله . بعد گفت نکند من یک عمر بسوزم از این حرفم باباش گفت بیا بریم من می روم گفت نه بابا همان که تو گفتی در جایی که می گفت کسی که مکه نرود و ندیده باشد خیر از دنیا ندیده. حرف رو حرف نمی زد. او یک چیزی بود برای خودش اخلاقش رفتارش و همه شهدا همین طور بودند اینها را خدا برای خودشان آفریده بود ایشون وقتی که به دنیا آمد زمستان بود آخر شب بود آخر آن روزها همه در خانه زایمان می کردند من دیدم یکی از فامیل خیلی دارد شادی می کند گفتم یعنی پسر این قدر مهمه که این این کارها را می کند پیش خودم این را گفتم و او هم هیچی نگفت تا اینکه سعید شهید شد گفتند آن شب من خواب بودم یک سیدی آمدند مرا بیدار کردند گفتند بلند شو چرا خوابیدی این بچه مسافر کربلاست آن روز من فکر کردم به خاطر پسر بودنش این قدر شادی می کند. در وصیت نامه اش هم نوشته هر کس قلب رهبرم را به درد بیاورد قیامت جلویش را می گیرم شکایتش را به رسول الله می کنم و خیلی حرص می خورد برای بیت المال و بچه هایی که در جبهه اسراف می کردند مسواک و این چیزها می گفت این ها مال بیت المال است من نمی دانم چقدر برای بسیج به او می دادند دیدم یک مقدار پول دستش است و آمده گفتم پولدار شدی گفت اینها مال بیت المال است می خواهم برگردانم به بیت المال هر وقت می خواستند بروند حاج آقا خدا رحمتش آن کند پول جلویشان می گرفتند می گفتند بابا هر چقدر می خواهی بردار مثلاً پول نیاز نداشت که آن پولها را بردارد.
دفعه آخری که آمد گفتم مامان الهی شکر این دفعه زود آمدی. گفت لطف خدا شامل حال من و شما شد که ما یک دفعه دیگر همدیگر را ببینیم و ما پسر بزرگمان بود حسرت داشتیم لباس نو می خریدیم کت و شلوار نو نمی پوشید گفت می دانید همه بچه های شهدا لباس نو دارند بپوشند که من بپوشم تا این که آن روز گفت مامان می خوام این جا وایسم و آن لباس ها را بپوشم که شما ناراحت نباشید من نپوشیدم شما ناراحت نشوید بعد حاج آقا خدا رحمتشون کند گفت حاج خانم بیا این جا بعد آقا سعید را صدا زد گفت باتون کار دارد گفت بابا من حسرت دارم می خواهم زنت بدهم گفت خدا شاهده همه فکری کردم به جز این که ازدواج کنم گفت جنگه گفتم جنگ باشد مگر جنگ باشد کسی ازدواج نمی کند دیدند بابا اصرار می کنند خیلی گفت فقط شما ناراحت نشید ۱۵ روز دیگر خبرش را به شما می دهم. باباش دیگه هیچی نگفت به خیالش ۱۵ روز دیگر خب
 
ر می دهد. همیشه وقتی می رفت بیرون حاج آقا همراهش آیت الکرسی می خواندند دعا می کردند. گفت من هم از شما یک خواهشی دارم این دفعه شما زودتر از من بروید از خانه بیرون. حاج آقا دیدند اینجوری فایده ندارد زودتر از او رفتند بیرون. آمد با من دست و روبوسی کرد و گفت مامان برای همیشه خداحافظ وعده من و شما باب المجاهدین هی می رفت و برمی گشت حیاط را یک نگاه می کرد و رفت دیگه رفت حمله فاو بود با دوستان نشسته بودیم ختم برداشته بودیم و حالا سر پانزده روز بود من یک ذره هوشم برد دو تا خانم سیاه پوش آمدند جلوم نشستند و گفتند اگر بدونی که فرزندت چقدر به اسلام خدمت کرد تا شهید شد هیچ وقت گریه نمی کنی فهمیدیم قولش قول بود سر پانزده روز خبر را داد اما ما هیچی نگفتیم به حاج آقا اینها هیچی نگفتیم می دانستیم سر پانزده روز است و ایشان شهید شدند انگار اشتباهی برده بودنشان شیراز تا بعد که آوردند و یکی از فامیل خبر آوردند که شهید را اوردند. خیلی مرتب بود همیشه به ما می گفت که اگر به دنبال تجملات و تشریفات رفتید یک قدم اگر رفتید ده قدم از خدا دور می شوید اما مرتب بود آن شب ما خانه را مرتب کردیم و آماده شدیم گفتیم فردا در خانه باز می شود. من همیشه می گفتم یا حسین پدری کنید برای رزمندگان یا زهرا مادری کنید آن وقت همان شب خوابش را دیدم گفت مامان از قفس آزاد شدم آزاد شدم شما همیشه می گویید یا حسین پدری کنید برای رزمندگان یا زهرا مادری کنید من اینها که می گویید من هیچی نفهمیدم. گفت حضرت زهرا و آقا امام حسین بالا سرم بودند و به من یک گل دادند بو کردم این چیزهایی که می گویید من هیچ کدام را نفهمیدم در جایی که از چشم و صورت و همه چیز سوخته شده بود سینه سیاه دستش قطع شده بود مامان هر موقع خواستید گریه کنید برای حسین علیه السلام و سر مقدس حسین علیه السلام گریه کنید بیایید جایم را نشانتان بدهم خدا شاهده وقتی وارد یک باغ شدیم تمام این درخت ها تعظیم کردند تا او وارد شد بعد گفت بیا قصرم را نشانتان بدهم قصرم کنار قصر آقا امام حسین علیه السلام است و وقتی که رفتیم برای شناسایی به حاج آقا خدا رحمتشون کند گفتم بهترین ثمره ازدواج ما این است که ایشان فدای اسلام و قرآن شد و وقتی رفتیم در تابوت را بلند کردیم گفتم مامان حیف این شکل و چشم بود فدای چیز دیگر بشود باید فدای اسلام و قرآن بشود و نگذاشتم کسی کاری بکند خودم غسلش دادم و چون خودش دوست می داشت شهادت را و من هم افتخار می کردم به این کار حتی گز بردم با گل موقعی که برای غسل دانش رفتیم و خدا کند که شرمنده این شهدا ما نشویم گفتم قیامت که می شود شهدا می گویند که ما همه هستی مان را جوانی مان را همه چیزمان را برای اسلام دادیم شما چکار کردید؟ البته ما خانم ها بیشتر می توانیم بگوییم کم کم چادرها رفت روسری شد روسری ها رفت جوراب ها رفت لباس ها کوتاه ما خیلی حرف داریم بزنیم آن ها یک کلمه می گویند ما همه چیزمون را دادیم ما خیلی حرف ها داریم یک وقت خدا کند به حق علی خدا همه مان را از خواب غفلت بیدار کند و به مردانمان غیرت و به زنانمان عفت و حیا بدهد ان شا الله. هدیه روح همه شهدا صلوات برای فرج آقامون سلامتی آقامون نابودی دشمنان اسلام صلوات اللهم صل علی محمد و آل محمد برای پیروزی فلسطین نابودی دشمنان اسلام صلوات.
آقا: 
ابتدا رحلت بانوی مکرمه بنت موسی بن جعفر حضرت فاطمه معصومه سلام الله علیهم را خدمت همه حاضرین معظم و مغزز تسلیت عرض می کنم. ان شا الله که شهید عزیز این منزل آقا سعید چشم به راه شفیع همه مان باشند در دنیا و آخرت آن سال الله دستگیر همه مان بکنند. گفتند وصیت نامه این شهید عزیز را بخوانم تقدیم می کنم به همه تان.
بسم الله الرحمن الرحیم
انا لله و آنا الیه راجعون
از اوییم و به سویش بازگشت خواهیم کرد. من سعید چشم به راه فرزند حسین اهل اصفهان شهادت می دهم به وحدانیت خدای بزرگ و به رسالت رسول الله که سلام و صلوات خدا بر او باد و به امامت دوازده نور پاک چند سطری با عنوان وصیت به شما می نویسم شکر آن معبود مهربانی را که ما را در این عصر و زمان آفرید و ستایش آن بزرگ معبودی را که با بعثت رسول الله و زعامت و رهبری روح الله ما را از لجنزار فساد و تباهی رهانید خدایا ما در صراط شهدا و صراط امام ثابت بدار خدایا یاری ام کن تا این بار سنگین یعنی پیام خون را به سرمنزل مقصود برسانم خدایا در این سرزمین خونین و مقدس سوگند می خورم که تا آخرین نفس پیرو راه شهدا و امام عزیز  باشم. بارها این مطلب را گفته ام که ما در زمانی به دنیا آمده ایم که باید از فکر زن و زندگی بیرون برویم از فکر خوشی دنیا باید بیرون برویم تا جنگ هست ما هم در میدان هستیم و خود را وقف اسلام کرده ایم خدایا ما رضای تو را و لقای تو را بر خوشی دنیا ترجیح می دهیم خدایا اجر و مزد خود را در جوار به ما عنایت کن. همیشه مسیله مهمی که خاطرم را می آزرد این بود که نکند جنگ تمام شود و ما زنده بمانی
 
م و نهایتا از رفقای شهیدمان دور شویم حقیقتا دلم برای شهدا تنگ شده است خدایا هیچ در خودم لیاقت وصل به لقای تو را نمی بینم ولی امیدم به عفو و بخشش توست خدایا از جمع یاران جدایم مکن و در مقابل رفقا شرمنده ام نساز. شما ای امت حزب الله مواظب اعمال و رفتارتان باشید که وقت امتحان است هر کس به نوبه خود سعی کنید از امتحان سرافراز بیرون آیید و در روز جزا در مقابل رسول الله و ایمه اطهار   و شهدا شرمنده و سرافکنده نباشید در راه انقلاب و پیروی از اوامر امام امت از هیچ چیزی دریغ نکنید که باعث پشیمانی و سرافکندگی دنیا و آخرت است پیروی از امام اطاعت از حضرت مهدی است و رضای خدا در اطاعت این هاست. امام را تنها نگذارید تا روز قیامت با امام وارد محشر شوید امام بر حق است جنگ جنگ اسلام و کفر است و اما شما ای دنیا طلبان راحت طلب آیا پس از خون این همه شهید وقت آن نرسیده که بیدار شوید و به اطراف خود بنگرید خوشی را در دو روز دنیا نبینید به خدا دنیا فانی است شما تا کنون هیچ کسی را سراغ دارید که مرگ به سراغش نرفته باشد همه موجودات خواهند مرد به جز ذات اقدس احدیت اگر بقا و جاودانگی می خواهید به او متصل شوید خوشی جای دیگر است به جبهه ها نظر کنید خوشی در لحظه وصل است شما خوشی را در دنیا می طلبید؟ خوشی در رضای محبوب است مواظب باشید که روز قیامت در مقابل رسول خدا شرمنده نباشید ایضا ای عزیزان امام را تنها نگذارید که مورد خشم خدا قرار خواهید گرفت رستگاری و سعادت در گرو اطاعت محض از امام است ما قبلاً می شنیدیم که حضرت مهدی پس از ظهور خیلی از روحانیت را می کشند به جرم مخالفت با ایشان اما این مطلب برای ما قابل درک نبوده و با خود می گفتیم آیا روحانیون که دم از اسلام می زنند می شود در مقابل حضرت بایستند اما حالا می فهمیم که بله می شود والله هر کس که نتواند در این زمان خود را با اوامر امام وفق دهد و پیرو محض آن حضرت نباشد در ظهور آن حضرت و در حضور آن امام معصوم هم همینطور است مگر کلام امام غیر از  کلام معصوم است غیر از کلام رسول الله و غیر از کلام خداست. پس چرا مخالفت و کارشکنی می کنید؟ من به نوبه خودم شکایت این افراد را نزد رسول الله می برم و در روز قیامت جلویشان را می گیرم چرا قلب امام را می آزارید؟ می دانید آزردن قلب امام آزردن مهدی و فاطمه علیهماالسلام است. ای امت بر شماست که هر کس که پیرو امام نیست پیروی نکنید و نماز جمعه که دستور امام است ترک نکنید در آخر از خدای بزرگ می خواهم که همه ما را ببخشد و کلیه افرادی که به نحوی با هم آشنا بوده این از رفقا و خویشاوندان همه و همه می خواهم که مرا حلال کنید و سخت نگیرید بر بندگان خدا تا خدا بر شما سخت نگیرید از خدا برای من طلب آمرزش کنید که سخت گنهکارم از پدر و مادر بزرگوارم حلالیت می طلبم خداوند زحمات شما را عوض دهد پدر و مادرم در شهادت من صبر پیشه کنید و به یاد حسین و مصایبش بگریید آن هم در پنهان. مبادا که اسلام و مسلمین دشمن شاد شود خوشحال باشید که در روز قیامت مقابل فاطمه و ایمه اطهار سربلند هستید خواهران به زینب علیها السلام بنگرید و زینب گونه پیام رسان خون باشید به یتیمان شهدا سر بزنید تا احساس تنهایی نکنند برای پیروزی و نصر اسلام و مسلمین برای سلامتی و طول عمر امام برای اسرا و مجروحین و نهایتا برای رفع گرفتاری از تمام بلاد مسلمین دعا کنید و عاجزانه از خدا یاری بطلبید خدا حافظ همه شما باشد ان شاالله وعده ما در روز قیامت باب المجاهدین. خدایا خدایا تا انقلاب مهدی خمینی را نگهدار والسلام علیکم و رحمت الله. سعید چشم روشن 
شادی روح امام امت و کسانی که برای این انقلاب زحمت کشیده آمد و حالا دستشان از دنیا کوتاه است صلوات
۰ ۰ ۰ دیدگاه


دنبال کنندگان ۳ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
تبلیغات
Blog.ir بلاگ، رسانه متخصصین و اهل قلم، استفاده آسان از امکانات وبلاگ نویسی حرفه‌ای، در محیطی نوین، امن و پایدار
bayanbox.ir صندوق بیان - تجربه‌ای متفاوت در نشر و نگهداری فایل‌ها، ۳ گیگا بایت فضای پیشرفته رایگان
Bayan.ir - بیان، پیشرو در فناوری‌های فضای مجازی ایران
آخرین مطلب
پربیننده ترین مطالب
محبوب ترین مطالب
مطالب پربحث‌تر
آخرین نظرات
نویسندگان
پیوندهای روزانه
پیوندها
بایگانی