بسم الله االرحمن الرحیم مادران شهدا بخشندگان نور عشقند در هستی در منزلشان که نشسته بودیم گفتند : هر زمان که عملیات بود اول منزل اقای ردانی پور جلسه می گذاشتند وبعد منزل ما، این جایی که الان شما نشسته اید جای پای شهید خرازی ودیگر شهداست . به حقیقت هنوز عطر شهدا ، در منزل این شهید عزیز به استشمام می رسید . ایه ایه های نور را از کلام مادر بزرگوار شهید علی قوچانی در قلبمان به یادگار می نشانیم: زمان ما،زمانی بود که دستمان بسیار خالی بود ، نه قرانی به این صورتی که امروزه هست داشتیم،نه مرجعی،.... نه از چیزی خبر داشتیم، در زمان شاه غارتگری بود ،او کسی بود که فقط خودش ، تاج وتختش و امریکا را می خواست ، گویی چیز دیگری در عالم وجود نبودولی در زمان حال خدا را شکر نعمت وعاقبت به خیری خیلی بیشتر از زمان شاه هست ، بگذریم از کسانی که مانند قوم بنی اسرائیل ناسپاس هستند ولی امروزه می بایست ثانیه به ثانیه اش خدا را شکر کنیم وکمر همت را برای کار و تلاش ببندیم. یادم هست در زمانی گفتم:کسانی که سیل زده شده اند نیاز به کمک ما دارند ، بعضی ها گفتند : پس دولت چه کاره است؟گفتم الان زمانی است که ما در معرض امتحان قرار گرفته ایم ،شما چه کار به کار دولت دارید؟دولت هر کاری بکند برای خودش کرده است وما هم همین طور ،مال هر کسی دست خودش به امانت سپرده شده است. ما باید در چهار چوب اسلام قرار بگیریم و در هر زمان، متناسب با نیاز ان زمان کاری را انجام بدهیم که درست است. همیشه در صحنه حضور موثر داشته باشیم ،چرا که مسلمانیم و هدفمان یکی است. برای مثال:خانم یزدان پناه،تنها کسی است که من بارها در موردشان گفته ام : ( دل اگر هست دل زینب کبری باشد) افرین بر این زن ،افرین بر این همت مردانه ، که چه کارها که نکرد؟
دوتا از فرزندانش را در حالی که سوزانده بودند به او تحویل دادند! وهم چنین این خانم مالک چند زمین در خمینی شهر بود،همه را بخشید، وایثار کرد ،گفتم: مالک همه را دادی و مستا جر شدی، گفت: من ایثاری نکردم اگر این ها رو فروختم ، برای این است که به قول معروف :این جا بهر حرامه انجا بهر حلاله. من بارها به مادر شهدا گفته ام: که بهترین وشادترین چهره را باید مادر شهدا داشته باشند،نباید غصه بخورند،ان مادری باید غصه بخورد که فرزندش به راه خلاف رفته است. ما الگو هستیم البته که مردم خودشان خوب هستند و ان ها هم برای ما الگو هستند ،اما باید این امر را در نظر بگیریم و در شرایط مختلف متناسب با نیاز زمان و برحسب وظیفه عمل کنیم،روزی با تبلیغ واشکارا و روزی هم پنهانی... و این را بدانیم که دیگر زمان تامل و تردید نیست که ایا این کار را انجام بدهیم یا نه؟ مادر شهیدبه حقیقت کسی است که راه ، ایده و نظر فرزند شهیدش را ادامه بدهد که ان شا... الله روز قیامت شفاعتش را بکند، وشرمنده شهیدش نشود،اگر قرار باشد ما به حرف دیگران گوش بدهیم و راهی که حذف قران است را برویم ،که ما دیگر در نظر شهیدمان محو می شویم. ما باید هستیمان را بگذاریم در راه خدا و ان چه که او گفته است . ایثاری که همه ما می کنیم از مال دنیاست ،از اسمش مشخص است ؛ مال دنیا، مال دنیاست. اما ایثار واقعی ایثاری است که فرزندان ما کرده اند ،جانشان را در راه خدا دادند و رفتند. ازعشق به همسر ،فرزند ،....همه گذشتند تا به خدا برسند . ما هم سنگر به سنگر با ان ها رفتیم ودیدیم که ان ها چقدر به خدا نزدیک بودند .
کلام رهبر برای شهدا حجت بود: مادر می گفت: من خودم می دیدم که علی هر چه رهبر می گفت عملی می کرد، علی با نوار صحبت های رهبر را ضبط می کرد وشب تا صبح هم می نوشت،می گفتم مادر مگر نوار پر نکردی پس چرا دیگر می نویسی؟! می گفت اگر این پلاستیک ها پاره شود من دیگر هیچ چیزی در دست ندارم . ان زمان ،زمانی بود که تمام دشمنان کفر علیه ما بسیج شده بودند مهم ترین تجهیزات در اختیار دشمنان ما وصدام بود وبچه های ما با دست خالی می جنگیدند ، چون باور داشتند هر کلمه رهبر ، برایشان حجت پیروزی است و بدون هیچ مخالفتی به کلام رهبر عمل می کردند. به یادم هست که زمانی به سنگر های خط شیر محمدیه رفته بودیم تو این سنگر ها تنها سلاح بچه ها ژسه وکلت بود ، می گفتم : شما با این تک تیر ها می جنگید؟می گفتند:گاهی ما همین سلاح ها را هم نداریم چون که بنی صدر همین ها را هم به روی ما بسته است ، اما انها رفتند وفاو راهم پس گرفتند. بچه های ما دستشان خالی بود ولی چون قلبشان را به کلام رهبرشان گره زده بودند ،با همان دستان خالی کارهای بزرگی کردند. در زمان حال هم همین طور است ،هر زمان که پیرو کلام رهبر حرکت کردیم دیدیم که دشمنان کفر، در برابرمان زانو زده اند . در فتنه سال ۸۸ ،ام الفساد انگلیس بود ، ونه تنها در اصفهان بلکه همه شهر ها اشوبی بود، سه روز شرایط کشور به گونه ای بود که گویی نظام در دست ان ها بود اما با یک کلام رهبر همه اتش ها و اشوب ها خوابیده شد. درست است همیشه و هر زمان هستند افرادی که خوار طلبند، وطن فروشند و تکیه می کنند به امریکا وانگلیس .... اما به یاد داشته باشیم که پیرو شهدا ؛ هر کلام رهبر،حجت پیروزی ماست.
ودر پایان، خاطره ای از شهید قوچانی از طرف یکی از دوستانش: وقتی حاج علی رفته بود مکه، یکی از دوستانش دیده بود که، علی نصف شب قصد بیرون رفتن دارد .گفت ماهم به دنبال او رفتیم ، و از پشت سر دیدیم که او به خانه خدا رفت و همین طور در مقابل کعبه ایستاد ، یک طناب به دور گردنش انداخته بود وسه تا از انگشتانش را بسته و چیزی در کف دستش قرار داشت...او تا ما را دید طناب را به طرف پشت بام کعبه پرتاب کرد، از او دلیل کارش را پرسیدیم؟ گفت :من در این عملیات با اتش از دنیا خواهم رفت ! علی از دوستانش خواهش کرده بود تا هیچ اسمی از او در اصفهان باقی نماند، چرا که به گفته خودش، به خاطر خدا و اطاعت از کلام رهبرش رفته است. اکنون هم ،همان طور شد که خودش خواسته بود و هیچ اسمی از این شهید بزرگوار نیست . جالب است که امروزه نور چنین شهدایی بیشتر ، فضای قلبمان را فروزان تر می کند شهید عزیز ، یاد وراهت برای همیشه در جانمان ، جاودانه بماند.
شهدا تنها یک هدف داشتند: وقتی انسان ها به دنیا می ایند دو راه برای انتخاب دارند : یکی راه ائمه اطهار علیهم السلام ؛که بچه های ما این راه را انتخاب کردند وادامه دادند و رفتند... و دیگر غیر این راه . در ان دوران با رزمنده ها که مصاحبه می کردیم و می پرسیدیم که هدف شما چیست که با دست وپای گچ گرفته ، تو این گرمای جنوب می ایید؟ پاهاتون کرم می افتد،می گفتند:این جوری صفایی دارد!ما به درجه ای از یقین رسیدیم که می دانیم این راه ،ادامه راه امام حسین ( علیه السلام ) است. هیچ کدام از رزمنده ها در بند مال دنیا ومادیات نبودند،تنها هدفی که می توانستیم در گفتار و اعمال ان ها ببینیم ودرک کنیم ،نزدیک شدن به خدا بود . خاطره ای از پسرم علی: علی پسر من چهار ماه بود که عروسی کرده بود و زن بسیار زیبایی داشت. روزی به او گفتم : علی واقعا زن به این زیبایی،جهیزیه اش، زیور الاتش،... هیچ کدام روی تو تاثیری نمی گذارند؟ خندید و گفت: من ان زیبایی را می بینم ،که این زیبایی را افریده ،که شما اورا می بینید! پسرم این طور جواب مرا داد و خوش به سعادتش ، بعد از چهار ماه هم شهید شد. بچه های ما از این دنیا هیچ چیزی نمی خواستند ،نه زر و زیوری، ... هیچی ...فقط خدا هدفشان بود. خاطره ای از مادر شهید علیرضا حقیقت: زمانی که می خواستند این شهید را داخل قبر بگذارند در حالی که برایشان زیارت عاشورا می خواندند ، این شهید طوری خندیده بود که دندان هایش پیدا شده بود. مادرشان می گفتند: بعد از ان روز، چهل روز گریه می کردم ، دستم به هیچ کاری نمی رفت ،سر کلاس هایم نمی رفتم ، حتی غذا برای همسرم نمی پختم . تا بالخره پسرم به خوابم امد و گفت: مادر این کارها را برای چه می کنی؟ گفتم: من هیچ کاری نمی کنم تا بفهمم علت ان خنده چه بود؟گفت زمانی که مرا در قبر گذاشتند :در مقابل من بهترین چیزی که در این دنیا وان دنیا هست قرار دادند و گفتند علیرضا این ها به تو تعلق دارد. من خنده ام گرفت ، گفتم: من تمام تلاشم این بوده است که به خدا نزدیک بشوم ، این چیز ها که برای من هیچ ارزشی ندارد!
نویسنده خانم مرضیه جمشیدی 👆👆👆
دیدگاهها
هیچ نظری هنوز ثبت نشده است.