منزل شهید دوستی
وقتی رسیدیم منزل شهید ،خواهرکوچکش بعد از سلام وخوشامد گویی؛اشک از چشمانش روانه شد.وگفت:دیشب خواب برادرم را دیدم؛
سفارش شماها را به من کرد وگفت:فردا هوای مهمانهای من را داشته باش.
خواهر بزرگترش تعریف کرد:
می گفت: خرید با من پختن با مامان ظرف شستن و جارو با شما. یک روز تو ظرف بشور یک روز خانم. مدیریت خیلی خوبی داشت تو خونه. اخلاقش این قدر خوب بود و گذشت داشت که ما اصلا نفهمیدیم این سه سال چطور گذشت.هر ۱۵ سال یک بار همسرشون می آید سر مادرم. در وصیت نامه آقا حمید نوشته بودند به همسرشان که وقتی ازدواج کردی سرزدن به مادر مرا فراموش نکن. همیشه به زنش می گفت احترام به مادرم گذاشتی احترام به من گذاشتی حرفی زدی حتی کوچکترین حرفی، به من زدی. به من هم می گفت به مامان برنگرد احترام مادر را داشته باش. هر چه احترام مادر را داشته باشی روز قیامت هم داری.
خواهر دیگر شهید: شهیدان همه نمونه اند خوب بودند اعتقاد به امام خمینی داشتند به رهبر به انقلاب. انقلابی بودند فعالیت داشتند در مسجدها. عضو سپاه شدند. اطلاع نمی دادند. مادرم خیلی دلواپس بودند به مادرم می گفتند جایم امن است حواسم هست شما ناراحت نباشید.
خواهر اول شهید: وقتی خانمشان می خواستند ازدواج کنند آمده بودند اثاثشان را برده بودند. من نمی دانستم صبح آمدم دیدم مادرم ناراحت است گفت این هم جوان بود و باید می رفت. گفتم طوری نیست بچه مردم بچه خودمان است. آقا حمید هم راضی بود در وصیت هم گفته بودند ازدواج کنند بعد از من.
از آن طرف من شب خواب آقا حمید را دیدم که آمده بود خیلی خوشحال شدم گفتم وای آقا حمیدمون شهید نشده دست می کشیدم روی شانه هایش می گفتم خدا را شکر آجی شما سالمید گفت: آره آجی گفتم: خب بفرمایید تو خلاصه رفتیم نشستیم دیدم خانمش هم انگار توی آشپزخانه است به خانمش گفتم اثاثیه ها رو برو بیار حمید گفت نه. بابا از سر کار می آیند با ماشین بروید اثاثیه تون را بیاورید خانمش گفت آقا حمید اجازه نمی دهند گفتم نه برو من راضیش می کنم به آقا حمید گفتم چرا نمی گذاری؟ آقا حمید گفت نه دیگه نه اون رفته. رویم را بوسید و گفت شما و مامان هم باید راضی باشید.
دیدگاهها
هیچ نظری هنوز ثبت نشده است.