منزل شهید مجتبی موسوی

منزل شهید مجتبی موسوی

 
منزل شهید مجتبی موسوی
 
چقدر قشنگ حرف دلش را به روی کاغذ آورده بود.سفارشهایی که یک انسان ۲۰سال به بالا میکند این شهید نوجوان کرده بود...
در وصیتنامه بعد از مقدمه نوشته بود:
...اوآرزویم شهادت در راه او می باشد. این حقیر کوچکتر از آن هستم که بتوانم به شما نصیحت کنم ولی چند تذکر کوچک می دهم: برادران و خواهران! حال ما باید این سوال را از خودمان بکنیم که آیا از خون های شهدا پاسداری کردیم؟ آیا فهمیدیم که آن ها چه راهی را رفته اند و ما آن راه را ادامه دهیم؟ آری برادران و خواهران آن ها که می مانند وظیفه شان بیشتر از آن هاست که می روند. آن ها که می مانند باید پیام خون شهیدان را به تمام جهان برسانند و رسالتی که شهیدان بر دوش آن ها می گذارند، انجام دهند. ان شاالله که به خوبی وظایف خود را به خوبی نسبت به شهدا انجام می دهیم.
 امام حسین علیه السلام می فرمایند: به خدا سوگند اگر یارانی می یافتم شب و روز را در جهاد با معاویه می گذرانیدم و ای کاش که در آن زمان بودم تا به فریاد امام عزیزم لبیک بگویم و خون ناقابل خود را در راه آن حضرت بریزم و از طرفی بسیار خوشحالم که در این زمان می توانم به فریاد هل من ناصر ینصرنی امام عزیزمان این بت شکن زمان خمینی کبیر لبیک بگویم و خون خود را در راه او که همان راه امام حسین است بریزم.
 پدر و مادرم همان طور که من افتخار می کنم که شهید شوم شما هم افتخار کنید که فرزندی داشتید و او را در راه اسلام دادید در حقیقت فرزند شما کشته نشده است و او شهید راه خدا شده است و کسی که شهید بشود نمرده است بلکه در موقعی که جان خود را می دهد تولدی دیگر یافته است و زندگی جاوید نصیب او شده است و به پیش خدا رفته است و چه چیز بالاتر از این که انسان به سوی خدای خویش برود در این صورت می بینم که هیچ جای ناراحتی ندارد که چرا فرزندتان در میانتان نیست و اگر خوشبختی او را می خواستید این، راه خوشبختی و سعادت اوست و باید خودتان دلتان بخواهد که در  این راه بروید و نه این که ناراحت باشید که چرا فرزندتان این راه را رفت. به امید این که همه ما به راه راست هدایت شویم. 
خدایا تو وعده دادی که هر وقت جهان را ظلم فراگیرد، فرج امام زمان را می رسانم آیا موقع آن نشده آیا کشتن مطهری ما ظلم نیست آیا سوزاندن بهشتی و هفتاد و دو تن یار امام ظلم نیست آیا خاکستر کردن رجایی و باهنر عزیزمان ظلم نیست آیا تکه تکه کردن دستغیب عزیزمان ظلم نیست آیا شهید کردن مدنی عزیزمان ظلم نیست پس خدا به وعده خود عمل کن و چهره نورانی امام زمان عزیزمان نور چشممان را به دیده های پر از گناهمان نشان بده به امید پیروزی اسلام. والسلام. سرباز جانباز روح الله مجتبی موسوی.
 پدر و مادر اگر من شهید شدم از تمام آشنایان و اقوام برایم حلالیت بطلبید و برای من روزه بگیرید زیرا امکان دارد که بعضی از روزه هایم را خورده ام و نماز قضا هم دارم برایم نماز قضا بخوانید ولی زیاد نیست. دیگر حرفی ندارم.
خواهران از مادر شهید سوال می کنند آیا خواب فرزندتان را دیدید؟
مادر شهید: من شب بیست و شش ماه رمضان که روز بعدش شهید شد خواب دیدم که روی سنگر افتاده بود و دیدم یک سمت بدنش کامل نیست اما خون ندارد سفید بود گفتم چه گوشت سفیدی است؟ بچه ام را بگو چرا اینطور شده. بیدار شدم. فردا صبح گفتم این بچه من شهید شده به پدرش گفتم بعد رفتم جلسه قرآن ماه رمضان. یک دفعه پسر کوچکم آمد هفت سالش بود اشک می ریخت گفت دادا زخمی شده به او گفته بودند بگو زخمی شده به من نمی گفتند همین طور می گفتند زخمی شده مرا نمی بردند گفتم بابا من می دونم شهید شده شما می خواهید مرا گول بزنید من دیشب خواب دیدم شهید شده. ما را به زور بردند سردخونه اون روز که حدود ۱۸۰  تا آورده بودند می شستند. بردندم سرش دیدم یک طرف صورتش را گذاشتند با همان لباس های جبهه و پوتین آورده بودندش صورتش سرد بود.
 من یک خواب دیگر دیدم بعد از شهادتشان که داشتم گریه می کردم می گفت گریه نکن ننه من یک خونه گرفتم اهواز می خواهم ببرمت پیش خودم گریه نکنی اینقدر. گفتم باشد و بیدار شدم.
دختر خواهر شهید: دایی جونم خیلی مهربان و بامحبت بودند توصیه به حجاب می کردند دفعه آخری که رفتند قبل از شهادتشان آمدند از من و داداشم که شش ماهش بود عکس یادگاری گرفتند که برام خاطره شده اون وقت دفعه آخری بود که می خواستند بروند جبهه که هنوز برام به عنوان یادگاری است و عزیزه.
مادر جان من می خواهم یک اعتراف بگیرم از شما: مادر! شما چهره معصوم پسرتون را نگاه می کنید بعد می بینید این دخترهای معصوم که دچار یک سری معضلاتی شدند که خودشون هم نمی فهمند اصلا اشتباهه بهشون یاد ندادند اصلا پدر و مادرشان حواسشون نیست چی می گویید؟
مادر: خیلی حساس بود همه همش برای اسلام بود. خودم هم حساس بودم بعد از انقلاب که جوراب نازک می پوشیدند می گفتم این جوراب نازک که می پوشند انگار تیر تو قلب من می زنند خدایا چکار کنم نمی توانم ببینم نمی تونم هم حرف بزنم حالا هم همین طوره این همه خون شهید حالا صد پله بدتر از اون روز شده بدحجابی بیشتر شده.
خیلی کارا می شود کرد و می کنیم ان شا الله. من خوشحال شدم شهیدتون نوجوانه ما یک کاری می خواهیم بکنیم نوجوان‌های شهید را به نوجوانهای جلسه معرفی می کنیم گروهی می خواهند بشوند برای نوشتن کتاب شهدای نوجوان و هر نفر یک شهید و کار تبلیغ شهیدشان را در مدرسه خودشان و در مدرسه های دیگر هم می توانند داشته باشند. 
۰ ۰ ۰ دیدگاه

دیدگاه‌ها

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است.
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی

دنبال کنندگان ۳ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
تبلیغات
Blog.ir بلاگ، رسانه متخصصین و اهل قلم، استفاده آسان از امکانات وبلاگ نویسی حرفه‌ای، در محیطی نوین، امن و پایدار
bayanbox.ir صندوق بیان - تجربه‌ای متفاوت در نشر و نگهداری فایل‌ها، ۳ گیگا بایت فضای پیشرفته رایگان
Bayan.ir - بیان، پیشرو در فناوری‌های فضای مجازی ایران
آخرین مطلب
پربیننده ترین مطالب
محبوب ترین مطالب
مطالب پربحث‌تر
آخرین نظرات
نویسندگان
پیوندهای روزانه
پیوندها
بایگانی