شهید محمد حسین ابطحی

شهید محمد حسین ابطحی

 
شهید سید محمدحسین ابطحی
سلام مادر عزیزم
- سوال اول را این طوری ازتون می پرسم: شهید سید محمد چندمین فرزند شما بودند؟
مادر شهید: پنجمین فرزند
- از ویژگی ها و صفات اخلاقی سید محمد برای ما بگویید.
مادر شهید: شهیدان خوبند که می روند شهید می شوند اگر خوب نبودند شهید نمی شدند
- ویژگی بارزشان؟
مادر شهید: چه بگویم اصلا چهارده سالش بود رفت جبهه و آمد. دو سه بار رفت و آمد و بعد هم شهید شد. شانزده سالش بود کلاس دوم نظری بود همه چیزش خیلی خوب بود چه برایتان بگویم
- در زمینه درسی شان. وضعیت درسشان چطور بود؟
مادر شهید: خیلی خوب بود درسشون هم خوب بود. راسیاتش نمی گفت  امتحان که داشت می گفت می خونم شما خوندل نباشید
- مادر شهید! ایشان چطور راهی جبهه شدند؟
مادر شهید: خودش رفت
- آخه سنشون کم بود
مادر شهید: دوست داشت برود. پدرش مریض بود من می گفتم نرو می گفت شما برای امام حسین گریه می کنید چکار؟ الان آن روز است باید رفت برای چیزی نمی روم برای خدا می روم. پدرش مریض بود دو سه بار که آمد پدرش گفت نرو امضا هم نکرد آخرش رفت و دیگر شهید شد. چهل روز رفته بود که شهید شد
- موقع رفتنشان آیا مطلب خاصی را متذکر نشدند؟
مادر شهید: چرا همیشه می گفت مامان من اگر شهید شدم که خب البته ما لیاقت شهید شدن نداریم اما اگر مجروح شدم ناشکری نکنی ها و بگویی بچه ام این طور شد ها. برای خدا باید برویم. من برای هیچ کس نمی روم. همیشه همین را می گفت اما باباش خیلی ناراحت بود مریض بود می گفت نرو چند دفعه رفتی می گفت خب شما دو تا دارید آن ها که یکی اند، رفتند شهید شدند. شما دو تا بچه دارید همیشه همین حرف را می زد.
- خبر شهادتش را چطور شنیدید؟
مادر شهید: خبر شهادتش را. خواهرم اینها اهواز بودند پسر خواهرم همان موقع رفته بود دیده بود شهید شده آن وقت برداشته بود آورده بودش نگذاشته بود بماند. بعد اینها با آن سیصد شهید آوردندش. دفعه اول آورده بودندش.
- از مراسم تشییعشان بگویید
مادر شهید: خیلی شلوغ بود ما عکس نینداختیم اما خدا می داند چه خبر بود 
- فرمودید با سیصد شهید دیگر آوردندشان؟ پس خیلی با شکوه بوده؟
- آیا هیچ وقت شهیدتان را به خواب دیدید؟
مادر شهید: یک دفعه دیدم.
- میشه تعریف کنید؟
مادر شهید: یک روز رفتم شهدا خیلی گریه کردم بعد آمد به خوابم چرا این قدر گریه می کنی من پیش شما هستم و گریه نکن گفتم خب نرو خیلی موتور دوست داشت گفتم برایت موتور می گیرم نرو آرزویش بود که موتور برایش بگیرم. گفت نه نمی‌روم من همین جا پیش شما هستم فقط ناراحتی نکن دیگر از آن روز تا حالا اصلا خوابش را ندیدم 
- به نظر شما پیام سید محمد برای ما چیه؟
در وصیت نامه شان صحبتشان روی حجاب بود
- صحبت شما به مردم شهر اصفهان به مردم ایران به کسانی که شهدا را می بینند عکس هایشان را تو خیابان وصفشان را می شنوند پیام شهدا برای مردم استان برای مردم و مسیولین چیست؟
مادر شهید: نه مسیولین گوش می دهند نه مردم. هیچ کدام گوش نمی دهند حالا ما هزاری هم بگوییم. اول که می گفتند بردندشان و چیز می دهند برایتان می آورند. فکر می کردند بچه ها که شهید شدند برای ما چیز می آورند. بعد هم گوش نمی دهند وضع بدتر شده. اول انقلاب خیلی بهتر بود الان خیلی وضع بد شده  خیلی بد شدند. چه مردم و چه مسیولین همه بدتر از هم.  ما هر چه بگوییم هم به حرفمان گوش نمی دهند 
- وقتی دلتنگ شهید سید محمد می شوید چه چیز شما را آرامتان می کند؟
مادر شهید: تکیه شهدا که می روم وقتی آن جا می روم آرام می شوم.
- ایشان حتما وصیت نامه ای داشتند چطور وصیت نامه شان به دست شما رسید؟ 
مادر شهید: وصیت نامه اش می گویم همه چیزهایش را با هم آوردند خودش را که آوردند اثاث هایش را هم آوردند.
- یک سوال دیگر می خواستم ببینم برخورد پسرتان با صحبت های رهبرش چطور بود؟ 
مادر شهید: خیلی برایش مهم بود می گفت امروز مثل آن روز است که امام حسین علیه السلام شهید شدند ما هم باید پیرو اینها باشیم.
همسر برادر شهید: پدر شوهرم خیلی علاقه به امام داشت یعنی کسی جرأت نمی کرد در خانه شان به امام یا به انقلاب حرف بزند این قدر طرفدار بود عصبانی می شد اگر در خانه یا بازار یا هر جایی کسی حرفی می زد انتقاد به مملکت هم می کردند تا تحت می شد خیلی طرفدار بود اما خود شهید سنی نداشت من آن موقع ازدواج نکرده بودم اما ما فامیل بودیم با هم پسر دایی مامانم بود مادر شوهرم خیلی اهل روضه امام حسین علیه السلام بودند و معتقد بودند باید پیرو امام حسین علیه السلام باید بود.
- اولین امری که از رهبرشان شنیدند ایشان خب سنشان خیلی کم بود این بصیرت و فهمیدگی که داشتند از کسی آموختند معلم خاصی داشتند با چه کسی بیشتر ارتباط داشتند کتاب زیاد می خواندند چطور به این فهم و کمال رسیده بودند؟
مادر شهید: خودش خیلی دوست داشت برود خودش علاقه داشت به رفتن به جبهه خودش رفت اسمش را نوشت برای امدادگری که یعنی کمک کند این نبود که بخواهد برود ش
 
هید شود پدرش می گفت نه اما خب رفت دو سه بار رفت و آمد اما دفعه آخر که رفت دیگر برنگشت 
- منظورم اینه استاد خاصی داشتند؟
مادر شهید: نه اما خب بسیج مسجد می گفتند. سیزده ساله هم شهید شده بود می گفتند ما هم مثل آنها طوری که نیست.
وصیت نامه شهید محمدحسین ابطحی 
ولاتحسبن الذین قتلوا فی سبیل الله امواتا بل احیا عند ربهم یرزقون. 
سخنم را با یاد خدا آغاز می کنم خدایی که عادل است داناست می میراند و زنده می کند و دائم انسان را در عالم وجود امتحان می کند خدایا خداوندا  تو می دانی که من در این گرمای سوزان فقط به خاطر تو آمده ام پس خدایا تو را به جان مهدی مرا جزو شهدای دلخواه خود قرار بده و صبر و بردباری را به خانواده اهدا فرما خدایا تو می دانی که چقدر من بد کردم و چقدر اقوام و آشنایان از دست من رنجان بودند خدایا تو را به جان فاطمه قسم می دهم قلب امام زمان و قلب پدر و مادرم  و قلب اقوام و آشنایان را از دست من خشنود فرما پدر و مادرم و ای نور چشمانم به سخنان غلام کوچکتان گوش دهید و بعد از شهادت من گریه ای نکنید اگر گریه می کنید نه به خاطر من بلکه به خاطر حسین باشد و کسانی که حتی اجسادشان هنوز به دست خانواده هایشان نرسیده است عزیزانم نور چشمانم و ای پدر و مادرم از این که اجل من رسیده بود و من نتوانستم جبران آن همه زحمات شما را بکنم خیلی رو سیاهم ولی چاره ای نیست و باید جان داد پس چه بهتر که جان دادن من برای اسلام و نابودی کفر باشد 
پدر و مادر عزیزم بدانید و آگاه باشید که جای شما پدران و مادران در بهشت است پس دلم می خواهد وقتی جسد من را می بینید جز شکر کردن خدا عکس العمل دیگری از خود نشان ندهید به همه اقوام و دوستانن بگویید که چقدر با شوق این راه را پیمودم و عاقبت به لقاءالله پیوست پدرم و ای نور چشمم خدا را شکر کرده که جوانت را در این راه داده ای هیچ ناراحت نباش  چون من با دوستان خود در بهشت هستیم ولی می دانم که چه آرزوها برای من در نظر داشتی ولی اجلم فرصت نداد و بدان که اگر زنده می بودم حتما جبران این همه خوبی های شما را می کردم عزیزم مادرم سلام گرم و دلپذیر مرا از راه دور زیر این آتش و خمپاره و در حال جان دادن بپذیر و شیرت مرا بر من حلال کن و از همه اقوام و دوستان و همسایگان طلب آمرزش مرا بکن و خدا را گواه می گیرم که اگر همه مردم عالم مادری این گونه داشته دیگر منافق نبود دیگر ضد انقلاب مطرح نبود مادرم صبر داشته باش همیشه سرفراز باش و هیچ وقت ناراحتی جلوی کسی از خود نشان نده که دشمن خوشحال می شود کنار سنگرم و لحظه های آخر من سلام من به تو ای مهربان مادر من. خواهرم عفت جان دلم خواهد پسرت را آن گونه تربیت کنی که فاطمه تربیت کرد و آن گونه شوهر داری کنی که  فاطمه کرد و آن گونه پیام شهیدان را به مردم برسانی که زینب کرد از قول من بوسه ای به علی بکن و سلام گرم مرا به شوهرت و عمه و دیگر اقوام برسان برادرم رضا جان مرا ببخش و اگر گاه و بیگاه سخنی از دهانم بیرون می آمد و باعث ناراحتی تو می شد افسانه جان خواهر کوچکم همان طور که در سفر قبل به من گفتی اگر تو هم شهید می شدی برای تو دعا می کردم کارت را انجام ده و دعا کن که شاید خدا دعای شما اطفال بی گناه را مستجاب کند در آخر سخنم یادآور می شوم که لباس ها و وسایل مرا هر طور که می دانید مصرف کنید در پایان انتظار دارم که اقوام از دست من راضی بوده و طلب آمرزش مرا از خدای قادر متعال بکنند. والسلام غلام کوچکتان خار کف پایتان حسین
نامه ای خطاب به خانواده شان
 بسم الله و بسم رب شهدا و صالحین
به نام خدا و با درود به روان پاک شهدا و عرض سلام خدمت رهبر بزرگوارمان امام خمینی و پدر و مادر و برادر و دو خواهر عزیز سلام انشالله که حالتان خوب و سلامت باشد و شب و روزتان کارتان دعا کردن به جوانان و تعجیل فرج امام زمان باشد. پدر و مادر عزیزم به خدا قسم در حالی این نامه را می نویسم که چهار روز از مدت ماموریتم در جبهه اهواز می گذرد و نمی دانم که چگونه خوش بر دل خودم را در نامه شما ذکر کنم دلم می خواهد شما هم در جبهه و مناطق جنگی بودید و شاهد فداکاری ها و از جان گذشتگی های جوانان می بودید خب زیاد پر حرفی نمی کنم به عفت و آقا رضا و افسانه و آقا فخر و حاج خانم و دایی و زندایی و دو عمه و خلاصه هر کس که از قلم انداختم سلام برسانید از قول من یک ماچ به علی بکنید این را هم بگویم من روزی به این جا رسیدم سرم را با ماشین چهار زدم و چون ریش هایم بلند شده است شبیه برادران اهل سنت شده ام حیف که دوربین با خودم نیاورده ام که عکسی برای شما بفرستم که قیافه ام چقدر کمدی شده است خب از این بحث ها خارج می شوم و به شما متذکر می شوم که تا چند روز دیگر جایمان را تغییر می دهیم و ممکن است به جاده آبادان منتقل شویم ولی هر جا باشم جبهه است و هدف یکی است. نمی دانم این نامه کی به دست شما می رسد و این را بگویم زیاد منتظر نامه بعدی نباشید چون ممکن است چند ر
 
وزی در جابجایی ما طول بکشد و نتوانم نامه بنویسم خدانگهدار شما هم نامه ندهید دوستدار همیشگی شما و یار باوفای شما حسین.
جنگ تمام شده بود رفته بود گردن دوستش را ببند زده بودند به خودش به شاهرگش خورده بود و شهید شده بود  درجا شهید شده بود .
۰ ۰ ۰ دیدگاه

دیدگاه‌ها

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است.
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی

دنبال کنندگان ۳ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
تبلیغات
Blog.ir بلاگ، رسانه متخصصین و اهل قلم، استفاده آسان از امکانات وبلاگ نویسی حرفه‌ای، در محیطی نوین، امن و پایدار
bayanbox.ir صندوق بیان - تجربه‌ای متفاوت در نشر و نگهداری فایل‌ها، ۳ گیگا بایت فضای پیشرفته رایگان
Bayan.ir - بیان، پیشرو در فناوری‌های فضای مجازی ایران
آخرین مطلب
پربیننده ترین مطالب
محبوب ترین مطالب
مطالب پربحث‌تر
آخرین نظرات
نویسندگان
پیوندهای روزانه
پیوندها
بایگانی