منزل شهید حاج علی قوچانی۶
امروز به منزل شهید قوچانی رفتیم و اکنون می خواهم شیرینی آن لحظات را با نوشتن ماندگار کنم ؛ تا نسیان آدمی و گذر زمان خاطرات اسطوره ها را به فراموشی نسپارند. هرچند قلم نمی تواند سنگینی این بار را به دوش بکشد .
در وصف دُرّ پنهان در صدف گمنامی شهید علی قوچانی اینطور می نگارم:
به نام نامی عشق
وقسم به قلم و آنچه می نویسد
از روزی که قرار است مهمان کلام مادر شهید شویم در پوست خود نمی گنجم و دائم عقربههای ساعت را تماشا میکنم که آهسته و مداوم در حال حرکتند...
بالاخره روز موعود فرا رسید؛ با شوق لباس می پوشم تا لحظهای از این ساعت های گرانبها را از دست ندهم .
در راه نام شهدا زینت بخش خیابانها شده است و سالهاست که کشور ما بیمه خون آنهاست.
در چشم بر هم زدنی خود را مقابل منزل شهید میبینم که در میان دوستانم که بر در خانهای کوچک ایستادهایم؛ در که باز می شود چهره ای مهربان در قاب در نمایان میشود که در حاشیه چشمهایش الفبای انتظار می درخشند و لبهای ناگشوده اش هزاران حرف ناگفته دارند.
هر چند شنیده ام این مادر بر پیکر فرزندش حاضر شده اما...
مادر که باشی غیبت فرزند از هیچ گاه عادی نخواهد بود.
در دلم گفتم به راستی ما هم ظهور اماممان را منتظریم،یا از حضور امامان هم غافل؟
آهسته به داخل میرویم و گرد مادرشهید حلقه میزنیم، با ذوق خانه ای را می نگرم که محل رشد شهید بوده است.
وقتی مادر شهید شروع به سخن گفتن می کند سراپا گوشم تا از خاطرات ناب مادر بی بهره نمانم.
مادر آرام و متین شروع می کند و از ولایت مداری فرزند می گوید چرا که بی ولایت هیچ عبادتی پذیرفته نخواهد بود :
حاج علی به حرف های رهبر عمل می کرد او می گفت هر کلمه حرف رهبر برای ما حجت است.
با هر رزمنده ای که مصاحبه می کردیم می گفتیم چرا با دست و پای درون گچ به اینجابااین گرمای شدیدجنوب می آیید،پایتان عفونت می کند.
می گفتند:این طور صفا دارد ما به درجه ای از یقین رسیده ایم که ادامه دهنده راه سید الشهدا باشیم.
یک نمونه از آنها شهید حقیقت بود وقتی جسم او را در قبر قرار دادند و برایش زیارت عاشورا خواندند لبخندی دندان نما زده بود.
مادر ایشان می گوید چهل روز اشک ریختم، به کلاس هایم نرفتم و حتی غذایی هم نپختم؛تا راز لبخند پسرم را متوجه شوم؛ تا وقتی که در خواب پسرشان به ایشان می گوید مادر این کار ها چیست؟
می پرسند علت خنده ات چه بود تا دلیلش را متوجه نشوم هیچ کاری نخواهم کرد .
او می گوید وقتی مرا در قبر قرار دادند بهترین چیزهای دنیا و آخرت را در اختیارم گذاشتند و گفتند علیرضا اینها متعلق به توست من خنده ام گرفت و گفتم تمام تلاش و کوشش من برای نزدیکی به خدا بوده و این چیز ها هیچ ارزشی برای من ندارد....
محوصحبت های شان شده بودم
مادرشهید ادامه داد:
آنان که رفتند اینگونه بودند و فقط دل در گرو الله داشتند.
همینطور پسر من علی چهار ماه از عروسیش می گذشت و همسر بسیار زیبایی داشت. من می گفتم علی تو چنین همسر زیبایی داری بعد هم جهاز و زیور آلات با خودش می آوَرَد آیا واقعا تاثیری روی تو نمی گذارد؟
با خنده گفت:من آن زیبایی را دوست دارم که این زیبایی های ظاهری که شما می بینید را آفرید.
جواب مرا اینطور داد بعد از چهار ماه هم شهید شد و رفت.
واقعا بچه های ما هیچ زر و زیوری نمی خواستند.
محو چشمان مهربان شهید شده بودم که به وصال زیبای حقیقی رسیده بود ؛ در چهره مهربانش مصداق وَ مَن عَشَقَهُ قَتَلَه نمایان بود لحظه ای حس کردم از زبان شهید خاطرات را می شنوم:
زمان ما قرآنی نداشتیم مرجعی نداشتیم از چیزی خبر نداشتیم اما حالا در زمانی قرار گرفته ایم که برای ثانیه و ساعتش باید شکر خدا را به جا بیاوریم و کمر همت را ببندیم.
به عده ای گفتم الآن افراد سیل زده به کمک نیاز دارند،گفتند: پس وظیفه ی دولت چیست ؟
گفتم الآن ما در معرض امتحان قرار گرفته ایم، شما به دولت چه کار دارید؟ وظیفه ی دولت برای خود است و ثروت هر کس در دست خود اوست.
شما وظیفه ی خود را انجام دهید.
ما باید در چهارچوب اسلام قرار بگیریم و به دستورات آن عمل کنیم اگر گفت کمک کنید کمک می کنیم. در هر زمان هر اتفاقی افتاد بایددر صحنه حاضر باشیم باید هر کار که می دانیم ( ما انسان هستیم مسلمان هستیم شیعه هستیم خون شیعه ها همه یکی است )تفاوتی ندارد وقتی هدف مشترک است، باید کمک کنیم ،حالا زن و مرد باید همت داشته باشند و از آنچه در دست داریم دریغ نکنیم .
مادرشهید ادامه داد:خانم یزدان پناه تنها کسی است که من بارها گفته ام: دل اگر هست دل زینب کبری باشد،آفرین باد بر این همت مردانه که چه کرد
دو تا از فرزندانش را سوزاندند و به او دادند این خانم مالک چند زمین در خمینی شهر بود که همه ی آنها را ایثار کرد.گفتم همه را فروختی مستاجر شدی ؟گفت من ایثار نکردم،اینجا بهر حرام و آنجا بهر حلال است. مادر شهید کسی است که واقعا باید ایده و نظر فرزند شهیدش را ادامه دهد شرمنده شهیدش نباشد تا فردای قیامت او شفاعت ما را بکند.
اگر قرار باشد به همه حرف هاگوش دهیم و به راهی که خلاف قرآن است برویم در نظر شهیدمان محو می شویم ما باید هستی مان را در راه آنچه خدا گفته ایثار کنیم ،مال دنیا برای دنیاست، نامش بر آن است.
با همان مهربانی شرح می دهد:
وقتی عملیات بود اول منزل آقای ردانی پور جلسه می گذاشتند ؛بعد در خانه ی ما بود.جایی که شما الآن نشسته اید جای پای شهید خرازی و دیگر شهداست ٬اینجا قرار می گذاشتند و برای عملیات ها برنامه ریزی می کردند .📝
این همبستگی که ایشان(خانم گوهریان)فرمودند ٬این خواهرانی که حالا حضور دارند زمان جنگ سنگر به سنگر به به دنبال رزمنده ها می رفتند.
در آن زمان ما دستمان خیلی خالی بود زمان شاه غارتگری بود ؛در حقیقت شاه کسی بود که فقط خودش تاج و تختش و آمریکا را می خواست و هیچ دیگری در وجودش نبود .
در حال حاضر (الآن) عاقبت به خیری خیلی بیشتر از زمان شاه است٬ امّا بعضی ها مثل قوم بنی اسرائیل ناشکری می کنند که خدا را شکر در این جلسه نیستند.
آن زمان زمانی بود که همه ی دشمنان کفر علیه ما بسیج شده بودند ٬یعنی مهمترین مهمات⚔️🛡 در اختیار صدام بود که دشمن ما بود٬ اما دست ما خالی بود؛ حتی زمانی بود که وقتی ما به سنگر های خط شیر محمدیه رفته بودیم٬ در آن سنگر ها ژسه و کلت بود من می گفتم :شما با این سلاح های تک تیر می جنگید؟!
می گفتند: ما تک تیر هم نداریم؛
بنی صدر همه را به روی بچه های ما بسته بود ٬اما بچه ها با دست خالی فاو را هم گرفتند.
آنها مهمات زیادی داشتند امّا ما دست خالی فاو را هم گرفتیم٬چون حرف رهبر برای بچه ها حجت بود و هر چه ایشان می گفت عملی می کردند . و مگر نیرویی قوی تر از نیروی ایمان هست؟
من خودم دیدم علی ما هم نوار پر می کرد📼 هم شب تا صبح مینشست و آن را می نوشت.📝می گفتم:مگر نوار پر نکردی٬دیگر چرا می نویسی ؟! می گفت: اگر این پلاستیک ها پاره شود من دیگر چیزی در دست ندارم.
هر کلمه حرف رهبر برای ما حجت است و پیروزی ما به خاطر عمل به همه سخنان رهبر است٬ هیچ کس مخالفت نمی کرد ؛ولی حالا هم ما در همان زمان قرار داریم و دشمن شمشیر را از رو برای ما بسته است.🗡
با صدای برادرم رشته افکارم پاره می شود ناگاه در دلم دعا می کنم او هم چون اسطوره داستان هایی که برایش می گویم فدایی صاحبمان شود به یاد مادر شهید می افتم که با اقتدار از شیر پسرش می گفت سعی می کنم ادامه سخن مادر شهید را به یاد بیاورم :
این ایثاری که بچه ها انجام دادند آنها چه کردند ؟از جان خویش گذشتند و رفتند.زن و فرزند را رها کردند و رفتند .
ما سنگر به سنگر رفتیم و نزدیکی آنها به خدا را دیدیم دوستش تعریف می کرد وقتی پسرم حاج علی به مکه رفته بود نیمه های شب به خانه ی خدا رفت ما هم به دنبالش رفتیم دیدیم او سه تا از انگشتانش را بسته بودما ازپشت سر دیدیم چیزی کف دست اوست و طنابی به گردنش انداخته؛ وقتی ما را دید 👀 طناب را به پشت بام خانه خدا انداخت گفتیم چرا این کار را کردی گفت من در این عملیات با آتش از دنیا میروم...
از شما خواهش می کنم هیچ اسمی از من در اصفهان نماند چون من به خاطر حرف رهبرم رفتم حالا هم که هیچ اسمی از این شهید نمی بینید به خاطر خواست خودشان است
من بار ها به مادران شهدا گفته ام که شما نباید غمگین باشید آن مادری باید ناراحت باشد که فرزندش به راه خلاف رفته است
برترین و بشاش ترین چهره را مادر شهید باید داشته باشد بیشترین همت و کمک را مادر شهید باید انجام دهد البته مردم هم خوب هستند و آنها نیز برای ما نیز الگو هستند فرقی ندارد اما زمان زمانی نیست که ما فکر کنیم که باید این حرکت را انجام دهیم یا نه زمانی است که باتید با تبلیغ باشد که باید بگوییم وقت دیگری هم هست که خدا گفته دست راست و چپت هم نباید متوجه شود
منزل شهید حاج علی قوچانی۵
منزل شهید حاج علی قوچانی۴
نویسنده خانم مرضیه جمشیدی 👆👆👆