منزل شهید الله دادی
شهید حسین آقا دادی
خاطره استاد مقیمی از شهید محسن شریف زاده
تکمیل خاطرات شهید چشم براه
شهید صمدزاده
شهید حجاریان
تکمیل_خاطرات_شهید_دوستی
شهید رسول بهرام ارجاوند
شهید سعید چشم براه
شهید احمد میرسعیدی
شهید غلامرضا خدمت کن
شهید اسداللهی
تکمیل خاطرات شهید محسن شریف زاده
شهید اسماعیل شریف زاده
تکمیل خاطرات مادر شهید بخشی
تکمیل خاطرات رضا بخشی
شهید حاج امیر بهداد
برای بقیه بچه هاتون این طور نبودید؟
چرا بودم برای این پسرم علی حده بود برای من. امام خمینی خدا رحمتشون کنه گفتند شهدا رفتند مثل راه امام حسین می ماند. که هر که راه امام حسین را برود راه شهدا مهم است خدا توفیق بدهد به همه شما و نسلتان که راه شهدا را ادامه دهید.
می گفت شما چکار دارید می آمده می نیامده. مجروح که شده بود می گفت به کسی نگویید مجروح شده بگویید کم مریضه خوب میشه.
بفرمایید شما چند سالتونه بود که ایشون رفتند جبهه؟
خواهر شهید: ازدواج کرده بودم وقتی ایشون رفتند حبهه بیست و پنج سالم بود.
مربی همه بود من خواهر برادراش دوستاش استثنایی بود این نیامدنش هم یک صلاح و مصلحتی بوده حتما ما لیاقت نداشتیم باید در حضور چهارده معصوم باشد
- خوابشون را دیدید؟
خواهر شهید: بله شش ماه بعد از شهادتشون خوابشون را دیدم و دیگه ندیدم. خیلی خندان بودند مثل همیشه و من یادم اومد ایشون شهید شدند تو خواب یادم اومد دو طرف شونه هاشو را گرفتم بغلش کردم و گفتم آجی فقط یک خواسته دارم ازت ما را شفاعت کن خندید و از خواب بیدار شدم همون خواب را دیدم و دیگه خواب در موردش ندیدم.
مادر شهید: من آن موقع نگران بودم نکند اسیر شده باشند نگران بودم و گریه می کردم تا یک شب خواب دیدم در بیابانی هستم قبری بم نشان دادند چراغ سبز و قرمز. ایشون به سیدها علاقه خاصی داشت گریه می کردم دیدم سه چهار تا زن آمدند دور من گفتند حاج خانم این قدر ناراحت نباشید بچه شما شهید شده و بیایید این جا بالا سر این بایستید فقط گریه نکنید فقط خواهش میکنم که احترام کنید من از آن شب که این خواب را دیدم یک کم برای اسیر بودنش فکرمون راحت شد بعد هم آمدند خبر دادند دوستش آمد گفت می خواهید مراسم بگیرید، بگیرید. اما ایشان شهید شده آن طرف رفته دیگر نتوانستیم بیاوریمش. بعد خواهرش فامیلهای پدرش در تهران خواب دیده بودند آمده و گفته بوده برخیزید بروید سر پدر و مادر من. ما دیدیم این ها یکی یکی خواب می بینند و می آیند بعد خود خواهرم ایشون ماشین بزرگها بود دیدم از ماشین پیاده شد و گفت این خودش خبر شهادتش را داد قبول کنید
شهید علی امینی
شهید محمد علاقه مندان
منزل شهیدان جعفریان
شهیدان خودسیانی
شهید علیرضا ثابت راسخ
شهید محمد حسین ابطحی
سفرنامه چهل خانه آسمانی به قلم خانم فاتحی
شهید محمدرضا شجاعی
شهید رضا بخشی
شهید محمد رضا عبادی پور
سؤالی درمورد شهید چمران
امشب فیلمی تلویزیون دیدم داستان زندگی شهید چمران بود برام سوال شد آیا که چرا شهید چمران بچه هاشو ول کرد و اومد بچه های آمریکایی شد زن و بچه اش از آمریکا در حال کرد و اومد رفتم توی گوگل سرچ کردم و جوابش اینطوری گفت:
منزل شهید مجید نیلی پور
منزل_شهید_مجید_عمرانی
منزل شهید مجید عمرانی که دعوت شدیم،یادم نیست چندمین روز ماه رمضان بود،با اینکه کار واجبی نداشتم در رفتن شک داشتم،خانمها را راهی کردم اما خودم،نرفتم.
مشغول مرتب کردن کتابخانه داخل مسجد بودم که یکی از دوستان تماس گرفت:میکروفون را فراموش کردیم ببریم میشه با اسنپ بفرستید بیاد؟
درهمون لحظات یکی از دوستان زنگ زد که میخوام برم منزل شهید آدرس را بلد نیستم😊
نمیدونم چرا اون موقع فکری به ذهنم خورد که این شهید دعوت ویژه ازم کرده
میتونستم آدرس را با میکروفون بدم به دوستمون که ببره منزل شهید اما در دلم غوغایی برپا شده بود
از اول تاآخری که منزل شهید بودیم با خودم میگفتم این شهید چه کاری با من داره که ویژه دعوتم کرده؟اما هنوز بهش پی نبردم.
یه چیز جالبی که از این شهید دیدم این بود که وصیتنامش را خودش با صدای خودش ضبط کرده بود.
متوجه نشدم که چه مجموعه ای بعد از شهادتش فیلمی ساخته بود وصوت وصیتنامه راهم توش به کار برده بود
منزل شهید مجتبی حیدری
منزل شهیدپیرنجم الدین
وصیت نامه شهید عکاف زاده
وصیت نامه شهید:
بسم الله الرحمن الرحیم
یا ایتها النفس المطمئنه ارجعی الی ربک راضیه مرضیه فادخلی فی عبادی وادخلی جنتی.
ای نفس قدسی مطمئن و دل آرام به یاد خدا امروز به حضور پروردگارت باز آی که تو خشنود به نعمتهای ابدی او و او راضی از اعمال نیک توست. باز آی در صف بندگان خاص من و در بهشت رضوان من داخل شو. حال که می خواهم سبک بار شوم و قطرات خونم را برای آبیاری دین خدا فدا کنم و از جور و ستم این دنیا خلاص گردم و به ملکوت اعلی بپیوندم چند جمله ای را به عنوان پیام برایتان نقل می کنم: سلام علیکم سلام بر دایره قطب امکان ولی عصر صاحب الزمان حجت بن الحسن عجل الله تعالی فرجه الشریف سلام بر نماینده برحق ولی عصر آن پیر جماران یاور مستضعفان خمینی کبیر و سلام خدا بر شهدا، معلولین، مجروحین و مصدومین راه خدا سلام بر امت شهید پرور ایران و سلام بر پدر و مادر و برادر و خواهرانم . من کوچکتر از آنم که پیامی برای امت شهید پرور و خانواده خود داشته باشم ولی بنا بر حسب وظیفه ای که داشتم می خواستم چند جمله ای را برای شما بنویسم:
از امام اطاعت کنید و پیرو خط امام باشید که امام نماینده حجت بن الحسن علیهالسلام است نظریه او نظریه مهدی است مبادا در فرامین امام سستی کنید. ای برادران نکند ما فقط وارث خون شهیدان شوین که آنها بر همه اعمال ما نظر می کنند که رهرو راه آنها باشیم در همه بخصوص در مجالس عزاداری و دعاهای توسل، کمیل و غیره دعا به جان امام، مقامات مملکتی و رزمندگان اسلام را فراموش نکنید. همیشه با روحانیت باشید و از روحانیت کناره گیری نکنید که باعث تضعیف اسلام می شود امیدوارم که بتوانید اطاعت از خدا و بندگی آور به خوبی جامه عمل بپوشانید و از پدر و مادرم می خواهم که اگر خواستید گریه کنید بر مظلومیت امام حسین علیه السلام گریه کنید امیدوارم که پدر و مادرم و برادر و خواهرانم اگر بدی از من دیدند و من شما را ناراحت کردم و نتوانستم زحمات شما را جبران کنم مرا ببخشید و حلالم کنید و از تمامی اقوام بخواهید اگر بدی از من دیدند مرا حلال کنند. بنده حقیر خدا و کوچکتر از شما. محسن عکاف زاده. ۱۳۶۲/۷/۲۹
منزل شهید عکاف زاده
منزل شهید مجتبی موسوی
منزل شهید دوستی
وصیت نامه شهید حاج علی قوچانی
چشمم افتاد به وصیت نامه شهید حاج علی قوچانی؛ضربان قلبم تند شد،خیلی خوشحال شدم و ناخودآگاه گفتم:هوراااا
خداراشکر کردم،آبی بود که به آتش جانم نشست.دوست داشتم بدانم حاج علی که شهیدانه زندگی کرده وبا آن اخلاص شهید شده که از جسمش چیزی باقی نمانده به چه چیز سفارش کرده...
منزل شهید حاج علی قوچانی۶
امروز به منزل شهید قوچانی رفتیم و اکنون می خواهم شیرینی آن لحظات را با نوشتن ماندگار کنم ؛ تا نسیان آدمی و گذر زمان خاطرات اسطوره ها را به فراموشی نسپارند. هرچند قلم نمی تواند سنگینی این بار را به دوش بکشد .
در وصف دُرّ پنهان در صدف گمنامی شهید علی قوچانی اینطور می نگارم:
به نام نامی عشق
وقسم به قلم و آنچه می نویسد
از روزی که قرار است مهمان کلام مادر شهید شویم در پوست خود نمی گنجم و دائم عقربههای ساعت را تماشا میکنم که آهسته و مداوم در حال حرکتند...
بالاخره روز موعود فرا رسید؛ با شوق لباس می پوشم تا لحظهای از این ساعت های گرانبها را از دست ندهم .
در راه نام شهدا زینت بخش خیابانها شده است و سالهاست که کشور ما بیمه خون آنهاست.
در چشم بر هم زدنی خود را مقابل منزل شهید میبینم که در میان دوستانم که بر در خانهای کوچک ایستادهایم؛ در که باز می شود چهره ای مهربان در قاب در نمایان میشود که در حاشیه چشمهایش الفبای انتظار می درخشند و لبهای ناگشوده اش هزاران حرف ناگفته دارند.
هر چند شنیده ام این مادر بر پیکر فرزندش حاضر شده اما...
مادر که باشی غیبت فرزند از هیچ گاه عادی نخواهد بود.
در دلم گفتم به راستی ما هم ظهور اماممان را منتظریم،یا از حضور امامان هم غافل؟
آهسته به داخل میرویم و گرد مادرشهید حلقه میزنیم، با ذوق خانه ای را می نگرم که محل رشد شهید بوده است.
وقتی مادر شهید شروع به سخن گفتن می کند سراپا گوشم تا از خاطرات ناب مادر بی بهره نمانم.
مادر آرام و متین شروع می کند و از ولایت مداری فرزند می گوید چرا که بی ولایت هیچ عبادتی پذیرفته نخواهد بود :
حاج علی به حرف های رهبر عمل می کرد او می گفت هر کلمه حرف رهبر برای ما حجت است.
با هر رزمنده ای که مصاحبه می کردیم می گفتیم چرا با دست و پای درون گچ به اینجابااین گرمای شدیدجنوب می آیید،پایتان عفونت می کند.
می گفتند:این طور صفا دارد ما به درجه ای از یقین رسیده ایم که ادامه دهنده راه سید الشهدا باشیم.
یک نمونه از آنها شهید حقیقت بود وقتی جسم او را در قبر قرار دادند و برایش زیارت عاشورا خواندند لبخندی دندان نما زده بود.
مادر ایشان می گوید چهل روز اشک ریختم، به کلاس هایم نرفتم و حتی غذایی هم نپختم؛تا راز لبخند پسرم را متوجه شوم؛ تا وقتی که در خواب پسرشان به ایشان می گوید مادر این کار ها چیست؟
می پرسند علت خنده ات چه بود تا دلیلش را متوجه نشوم هیچ کاری نخواهم کرد .
او می گوید وقتی مرا در قبر قرار دادند بهترین چیزهای دنیا و آخرت را در اختیارم گذاشتند و گفتند علیرضا اینها متعلق به توست من خنده ام گرفت و گفتم تمام تلاش و کوشش من برای نزدیکی به خدا بوده و این چیز ها هیچ ارزشی برای من ندارد....
محوصحبت های شان شده بودم
مادرشهید ادامه داد:
آنان که رفتند اینگونه بودند و فقط دل در گرو الله داشتند.
همینطور پسر من علی چهار ماه از عروسیش می گذشت و همسر بسیار زیبایی داشت. من می گفتم علی تو چنین همسر زیبایی داری بعد هم جهاز و زیور آلات با خودش می آوَرَد آیا واقعا تاثیری روی تو نمی گذارد؟
با خنده گفت:من آن زیبایی را دوست دارم که این زیبایی های ظاهری که شما می بینید را آفرید.
جواب مرا اینطور داد بعد از چهار ماه هم شهید شد و رفت.
واقعا بچه های ما هیچ زر و زیوری نمی خواستند.
محو چشمان مهربان شهید شده بودم که به وصال زیبای حقیقی رسیده بود ؛ در چهره مهربانش مصداق وَ مَن عَشَقَهُ قَتَلَه نمایان بود لحظه ای حس کردم از زبان شهید خاطرات را می شنوم:
زمان ما قرآنی نداشتیم مرجعی نداشتیم از چیزی خبر نداشتیم اما حالا در زمانی قرار گرفته ایم که برای ثانیه و ساعتش باید شکر خدا را به جا بیاوریم و کمر همت را ببندیم.
به عده ای گفتم الآن افراد سیل زده به کمک نیاز دارند،گفتند: پس وظیفه ی دولت چیست ؟
گفتم الآن ما در معرض امتحان قرار گرفته ایم، شما به دولت چه کار دارید؟ وظیفه ی دولت برای خود است و ثروت هر کس در دست خود اوست.
شما وظیفه ی خود را انجام دهید.
ما باید در چهارچوب اسلام قرار بگیریم و به دستورات آن عمل کنیم اگر گفت کمک کنید کمک می کنیم. در هر زمان هر اتفاقی افتاد بایددر صحنه حاضر باشیم باید هر کار که می دانیم ( ما انسان هستیم مسلمان هستیم شیعه هستیم خون شیعه ها همه یکی است )تفاوتی ندارد وقتی هدف مشترک است، باید کمک کنیم ،حالا زن و مرد باید همت داشته باشند و از آنچه در دست داریم دریغ نکنیم .
مادرشهید ادامه داد:خانم یزدان پناه تنها کسی است که من بارها گفته ام: دل اگر هست دل زینب کبری باشد،آفرین باد بر این همت مردانه که چه کرد
دو تا از فرزندانش را سوزاندند و به او دادند این خانم مالک چند زمین در خمینی شهر بود که همه ی آنها را ایثار کرد.گفتم همه را فروختی مستاجر شدی ؟گفت من ایثار نکردم،اینجا بهر حرام و آنجا بهر حلال است. مادر شهید کسی است که واقعا باید ایده و نظر فرزند شهیدش را ادامه دهد شرمنده شهیدش نباشد تا فردای قیامت او شفاعت ما را بکند.
اگر قرار باشد به همه حرف هاگوش دهیم و به راهی که خلاف قرآن است برویم در نظر شهیدمان محو می شویم ما باید هستی مان را در راه آنچه خدا گفته ایثار کنیم ،مال دنیا برای دنیاست، نامش بر آن است.
با همان مهربانی شرح می دهد:
وقتی عملیات بود اول منزل آقای ردانی پور جلسه می گذاشتند ؛بعد در خانه ی ما بود.جایی که شما الآن نشسته اید جای پای شهید خرازی و دیگر شهداست ٬اینجا قرار می گذاشتند و برای عملیات ها برنامه ریزی می کردند .📝
این همبستگی که ایشان(خانم گوهریان)فرمودند ٬این خواهرانی که حالا حضور دارند زمان جنگ سنگر به سنگر به به دنبال رزمنده ها می رفتند.
در آن زمان ما دستمان خیلی خالی بود زمان شاه غارتگری بود ؛در حقیقت شاه کسی بود که فقط خودش تاج و تختش و آمریکا را می خواست و هیچ دیگری در وجودش نبود .
در حال حاضر (الآن) عاقبت به خیری خیلی بیشتر از زمان شاه است٬ امّا بعضی ها مثل قوم بنی اسرائیل ناشکری می کنند که خدا را شکر در این جلسه نیستند.
آن زمان زمانی بود که همه ی دشمنان کفر علیه ما بسیج شده بودند ٬یعنی مهمترین مهمات⚔️🛡 در اختیار صدام بود که دشمن ما بود٬ اما دست ما خالی بود؛ حتی زمانی بود که وقتی ما به سنگر های خط شیر محمدیه رفته بودیم٬ در آن سنگر ها ژسه و کلت بود من می گفتم :شما با این سلاح های تک تیر می جنگید؟!
می گفتند: ما تک تیر هم نداریم؛
بنی صدر همه را به روی بچه های ما بسته بود ٬اما بچه ها با دست خالی فاو را هم گرفتند.
آنها مهمات زیادی داشتند امّا ما دست خالی فاو را هم گرفتیم٬چون حرف رهبر برای بچه ها حجت بود و هر چه ایشان می گفت عملی می کردند . و مگر نیرویی قوی تر از نیروی ایمان هست؟
من خودم دیدم علی ما هم نوار پر می کرد📼 هم شب تا صبح مینشست و آن را می نوشت.📝می گفتم:مگر نوار پر نکردی٬دیگر چرا می نویسی ؟! می گفت: اگر این پلاستیک ها پاره شود من دیگر چیزی در دست ندارم.
هر کلمه حرف رهبر برای ما حجت است و پیروزی ما به خاطر عمل به همه سخنان رهبر است٬ هیچ کس مخالفت نمی کرد ؛ولی حالا هم ما در همان زمان قرار داریم و دشمن شمشیر را از رو برای ما بسته است.🗡
با صدای برادرم رشته افکارم پاره می شود ناگاه در دلم دعا می کنم او هم چون اسطوره داستان هایی که برایش می گویم فدایی صاحبمان شود به یاد مادر شهید می افتم که با اقتدار از شیر پسرش می گفت سعی می کنم ادامه سخن مادر شهید را به یاد بیاورم :
این ایثاری که بچه ها انجام دادند آنها چه کردند ؟از جان خویش گذشتند و رفتند.زن و فرزند را رها کردند و رفتند .
ما سنگر به سنگر رفتیم و نزدیکی آنها به خدا را دیدیم دوستش تعریف می کرد وقتی پسرم حاج علی به مکه رفته بود نیمه های شب به خانه ی خدا رفت ما هم به دنبالش رفتیم دیدیم او سه تا از انگشتانش را بسته بودما ازپشت سر دیدیم چیزی کف دست اوست و طنابی به گردنش انداخته؛ وقتی ما را دید 👀 طناب را به پشت بام خانه خدا انداخت گفتیم چرا این کار را کردی گفت من در این عملیات با آتش از دنیا میروم...
از شما خواهش می کنم هیچ اسمی از من در اصفهان نماند چون من به خاطر حرف رهبرم رفتم حالا هم که هیچ اسمی از این شهید نمی بینید به خاطر خواست خودشان است
من بار ها به مادران شهدا گفته ام که شما نباید غمگین باشید آن مادری باید ناراحت باشد که فرزندش به راه خلاف رفته است
برترین و بشاش ترین چهره را مادر شهید باید داشته باشد بیشترین همت و کمک را مادر شهید باید انجام دهد البته مردم هم خوب هستند و آنها نیز برای ما نیز الگو هستند فرقی ندارد اما زمان زمانی نیست که ما فکر کنیم که باید این حرکت را انجام دهیم یا نه زمانی است که باتید با تبلیغ باشد که باید بگوییم وقت دیگری هم هست که خدا گفته دست راست و چپت هم نباید متوجه شود
منزل شهید حاج علی قوچانی۵
منزل شهید حاج علی قوچانی۴
نویسنده خانم مرضیه جمشیدی 👆👆👆
منزل شهید حاج علی قوچانی۳
منزل شهید حاج علی قوچانی۲
منزل شهید حاج علی قوچانی۱
منزل شهید شریف زاده۵
منزل شهید شریف زاده۴
منزل شهید شریف زاده ۳
منزل شهید شریف زاده۲
منزل شهید شریف زاده۱
قصه ما و خانه چهل شهید
خاطرات منزل شهدا
شهیدان زنده اند۳
شهیدان زنده اند۲
چقدر خواندن کتاب ما زنده ایم که در مورد شهدا نوشته شده جالب است شهدا بعد از شهادتشان هم به این دنیا سفر کرده اند و افرادی آنها را دیده داستان هایی از آنها نقل کرده اند در این کتاب آمده که پسری که قبل از شهادتش همیشه وسایل خانه را تعمیر می کرده بعد از شهادت هم موقعی که آبگرمکن خانه شان خراب میشود می آید و آبگرمکن را درست میکند و ما در خواب او را می بیندکه میگوید آمدهام آبگرمکن را درست کنم و بروم وقتی که مادر بیدار میشود آبگرمکن سریع می زند و می بیند آبگرمکن سالم است و دیگر یک بار هم خراب نمی شود از این دست خاطرات بسیار است این کتاب را که ورق میزدم و می خواندم به دنیای فراتر از دنیای مادی قدم می گذاشتم
شهیدان زنده اند۱
بعد از مدت ها رفتم سراغم کتاب همسایه پیامبر که در مورد زندگی شهید داوود دانایی مقدمه کتاب اشاره شده بود به سخنرانی رهبر عزیزم در مورد اینکه شهدا مثل گنج هستند و باید این گنج پنهان را استخراج کنیم بعد اشاره می کنم امام سجاد علیه السلام تو همون ساعت اول عاشورا گنجایش رو استخراج کنند.
چون کتاب گنج سرمایه برای زندگی بهتر برای خدای زیستن و الگو گرفتن از زندگی کسانی که کسانی که تونستم در این راه موفق بشم مثل شهدا جالب بود ما روز چهارشنبه کلاس توحید شناسی داشتیم یک ساعته استاد در مورد همت صحبت میکردم ما در نهایت گفتن که در کتاب معراج السعاده گفته شده که اگر میخواهی زود برسی به مقصد باید از طریق وارد بشیم حالا تو که کتاب همسایه پیامبر هم خیلی جالب به این نکته اشاره شده بود،شهید داوود دانایی بعد از اسرار دوستانش چند خط مینویسه و در این چرخه خط نوشته که در عمل انسان بابا دوبال همت و محبت �تواند سفر خویش را آغاز کند معمولاً بال همت است که موجب می شود ولی خوشا به حال کسی که محبت موجب همت او در این طریق شود انگار قشنگ درس برای من داره توضیح میده و اینکه کلاس توحید نیامده اما تو هیچ شناسه درجه یک